روز.آ. دایسون
ترجمه: پدرام الوندی
چکیده: به عنوان جزء انتقادی ارتباطات در سالهای اخیر، سواد رسانهای برای مردم متفاوت معانی متفاوتی میدهد. در دهه گذشته، در مدارس برنامه آموزشیای به کار گرفته شده است که به اهمیت رمزگشایی و و شالودهشکنی معنا و پیام در رسانههای تودهای گرایش دارد. هدف و منظور این گرایش این است که دانشجویان بتوانند معانی نهفته در پیام را شناسایی کنند. درحالیکه اهمیت و ارزش فراوانی در این نوآوریها وجود دارد، آنها همچنان نمیتوانند بر رشد کودکان و نظریه اجتماعیشدن آنان، از راه تضعیف اثر الگوهای بیفایدهای که در فرهنگ عامه درباره کودکان وجود دارد، اثر بگذارند. در همین حال، اینها، نیاز به معانی گستردهتر و کاربرد وسیعتر این مفهوم را مشخص میسازند.
واژگان کلیدی: کودک، آموزش، سواد، رسانه، فرهنگ عامه
رسانه و پیام
چندین دهه است که شاهد بحث بر سر این هستیم که آیا رسانه همان پیام است یا نه. هارولد اینیس، مارشال مکلوهان، جری ماندر و جورج گربنر در دسته کسانی هستند که این مبنا را روشن ساختند که میان پیام و حامل آن رابطه همزیستی وجود دارد و یکی به شکلگیری دیگری کمک میکند.
«اورسلا فرانک لین» به این نکته اشاره میکند که چگونه وسایل ارتباطی - در حقیقت همه فنآوریها - کمک کردند که محتوا را همچون اولویتها و فرهنگ خود معنا کنیم. او میگوید، در این مقطع در تاریخ انسانی ما، خودِ نوع بشر، برای تسلیم و اطاعت compliance طراحی شده است. اکنون و پس از اختراع اینترنت، فنآوریهای ارتباطاتی ناگزیر و به سرعت مشغول دوباره شکلدهی به سبکهای زندگی ما و نظامهای ارزشی ما هستند.
اگرچه، بسیاری همچنان معتقد هستند که فنآوری خالی از ارزش است و این ما هستیم که تصمیم میگیریم چگونه از آن استفاده کنیم، اینکه آیا ما درباره تلویزیون میاندیشیم یا اینترنت و یا مظاهر دیگر فنآوری، کاملا به ابزارهای ارتباطی بیربط است. هنوز دیگرانی اصرار دارند که فنآوری و استفادهای که از آن میشود، خواه آموزشی باشد یا برای سرگرمی و یا اهداف اقتصادی و یا هر سه، آثار کمی بر مسیر فرهنگی و نظامهای ارزشی ما دارد. به بیان دیگر، همه اینها مستقل از زنجیره بزرگ زندگی روی میدهند و رویدادهایی را که در آنها زندگی وجود دارد، توسعه میدهند. نظر به اینکه چگونه و نسبت به چه کسی اندیشیده شود، این گرایشهای متنوع بر مفهوم سواد رسانهای اثر داشتهاند.
نظر خود من بیشتر با نخستین نگاه از این سه دیدگاه کلی تطبیق دارد. دومی را بسیار سادهانگارانه در نظر میگیرم و سومی را موردی میدانم که با انکارناخودآگاه، اندیشه آرزومند و نقص منطقی همراه است. بر اساس این مفروضات من درباره بودن یا نبودن یک مسیر (Direction) بحث میکنم که سیاستهای رسانههای تودهای را در کانادا و در نتیجه توسعه و کاربرد سوادرسانهای را شکل میدهد.
پژوهش من بر روی این موضوع بسط یافته مباحثی است که در تز دکترای من آغاز شده بود. این تز یک تحقیق موردی درباره سنجش توسعه سیاستها در کانادا درباب مساله خشونت در صنایع ارتباطی بود. این تحقیق ناگزیر به مرور جزئی ادبیات موضوع در پنجاه سال گذشته انجامید. از روشهای کیفی برای کشف دلایل ناپیدای تغییرات محدود استفاده شد. دادههای تحلیلشده، شامل سنجشهای شخصی از روند پژوهشهای ارتباطی؛ یافتن آنها؛ گفتگوهایی با چهرههای عمومی و کلیدی در توسعه سیاستها در کانادا؛ گردآوری عمل-محور و مشارکتی اسناد، و مشاهده از طریق رهبری موسسه «دغدغه کاناداییها درباره خشونت در سرگرمی»، که در سال ۱۹۸۳ پایهگذاری شده است، بود.
نوآوریهای اخیر کانادایی در سواد رسانهای
این مقاله بر روی پیشرفتهای به دست آمده از ۱۹۹۰ در کانادا متمرکز است، جائیکه برای نخستینبار کمیسیون ارتباطات راهدور و رادیو-تلویزیون کانادا (CRTC) به مشکل خشونت تلویزیونی توجه نشان داد. کمیسیون در این سال، انتشار گزارشهایی (factsheets) را درباره پیشگامیهایش درباره خشونت در رسانه آغاز کرد. این فعالیتهای گسترده تا زمانی که «کیت اسپایسر» در ژوئن ۱۹۹۶ از عنوان ریاست برکنارشد و «فرانسیسکو برتراند» جای او را گرفت، گسترش یافت. از آن زمان به بعد بروز این فعالیتها در محدوده عمومی رو به کاهش گذارد و پایان یافت.
توجه اسپایسر به مساله خشونت رسانهها، در کنار هزاران کانادایی دیگر، زمانی بیشتر شد که در دسامبر ۱۹۸۹ در موسسه پلیتکنیک در مونترال ۱۴ دانشجوی دختر بر اثر شلیک گلوله مجروح و کشته شدند. اندکی پس از آن CRTC دو مطالعه بر روی خشونت تلویزیونی را منتشر کرد. این مطالعات اسپایسر را قادر ساخت همراه با بسیاری از ما، این بحث را با دانشگاه و سازمانهای اجتماعی مطرح کند که شواهدی بسیار زیاد نشان میدهند که خشونت رسانهها آثار آسیبزنندهای دارند. CRTC از صنایع پخش سراسری خواست قوانین جدیتری را درباره خشونت وضع کنند. همچنین از شبکههای کابلی خواسته شد راهبردهای ضدخشونت خود را ارتقابخشند؛ این کمیسیون از وزارتهای استانی خواست درباره مقررات فروشگاههای ویدئو و سینماها پاسخگو باشند و از آنها بخواهند درباره هشدارهای لازم [برای مصرفکننده] همکاری کنند. همچنین وضع سیاستها و معیارهای طبقهبندیشده مربوط به اقلیتها، تلویزیونهای پرداختی (pay TV) و خدمات خاص نیز مورد حمایت قرارگرفتند. در این دوره زمانی ارجاعهای مکرری به تهدید درحال ظهور از سوی اینترنت وجودداشت، به عنوان مسالهای که از روزهای اول تلویزیون با آن روبرو بودهایم و امروز در فضای سایبر چندین برابر شده است.
یک سمپوزیوم بینالمللی نیز در تورنتو، مونترال و پاریس پایهگذاری شد. «ویرجین لاریویه» دختر ۱۴ ساله کبکی که خواهر کوچکترش سالها قبل در جنایتی وحشیانه به قتل رسیده بود در لیست کسانی قرارگرفت که از توماری حمایت میکردند که خطاب به دولت و درباره این بود که کاری برای خشونت در رسانهها انجام شود. در آن زمان، در سال ۱۹۹۲، این تومار در حالیکه ۲ میلیون کانادایی آن را امضا کرده بودند، به نخست وزیر «برایان مولرونی» ارائه شد. در طول این دوره از فعالیت، دیدارهایی سازماندهی شد که فدراسیون معلمان کانادایی، موسسات خانه و مدرسه، بنگاههای پخشسراسری کانادا و بنیاد تبلیغگران کانادا در آن شرکت میکردند. یک کمیته پارلمانی نیز برای کمک تشکیل شد و فعالیتهای مشابه دیگری صورت پذیرفت. در بسیاری اوقات تاکید عمده بر روی آموزش عمومی و سواد رسانهای به طور خاص به عنوان استراتژی کلیدی در برابر این مشکل، بود. در ژانویه ۱۹۹۴ اسپایسر در یک نشست CRTC اعلام کرد که ائتلافی برای تلویزیون پاسخگو (CRTV) پایهگذاری شده است؛ او بیش از دو سوم زمان خود را برروی مساله خشونت تلویزیونی صرف کرده بود.
نتیجه
آیا همه این فعالیتها مفید هم هستند؟ تردید دارم. از زمان کنار رفتن اسپایسر از CRTC از میزان تعهد صنایع کاسته شد. هشدار وی در مورد فراهمآوردن «تراشه کنترل محتوا» v-chip برای والدین تا بتوانند جلوی خشونتهای ناخواسته از سوی برنامههای تلویزیونی را بگیرند، تنها در دهدرصد موارد به عنوان راهحل استفاده شد و در فعالیتها و پوشش خبری پس از آن به فراموشی سپرده شد. گروه عمل ایجادشده بر مبنای صنعت که در مورد خشونت فعالیت میکرد (AGVOT)، حرکت خود را در اجرای اهدافش به دلایل متعددی متوقف کرد، دلایلی که از پیچیدگیهای بین مرزی با شریک آمریکاییشان در طرح یک سیستم سازگار تا مشکلات فنی را در برمیگرفت. با وجود بحثهای مربوط به ابزارهایی نظیر «net nanny» و «cyber sitter» برای [کنترل محتوای] اینترنت، باردیگر، مشکل به طورجدی به دامان والدین بازگشت، این تعهد که آنها باید ۲۴ ساعت نگهبانی کنند، و صنایع اجازه یافت کسبوکار را خود را به طور معمول ادامه دهند.
در کل، جاییکه v-chip برای جلوگیری از خشونت تلویزیونی مورد توجه قرارگرفت، آمریکاییها برای به نتیجه رساندن آن با یک سیستم ممتاز ظاهرشدند. در ایالات متحده آمریکا، قانونی در سال ۱۹۹۶ تصویب شد که بر اساس آن وجود v-chip در تمام مجموعه تلویزیونهای ساخته شده از سال ۱۹۹۸ به بعد اجباری میشد. در کانادا انتظاری در مورد تصویب چنین قانونی نبود. چرا نبود؟ مهمترین دلیل را میتوان با توجه به مقالهای در روزنامه تورنتواستار در ۲۹ اوت ۱۹۹۷یافت که علاقه عمومی به v-chip پس از موج بسیار اولیه، رنگ باخته بود. این فرض ظاهری در بخشی از یکی از روزنامههای بزرگ کانادایی با «تحلیلی» که در ستونی در روزنامه «South-Florida Sentinel» در روز هشتم ژوئن ۱۹۹۷ منتشر شد، در یک راستا بودند. ارجاع و اشاره این ستون به یک چالش بود که والدین را (به خصوص در فلوریدا) خطاب قرار میداد و از آنها میخواست که در یک نظرسنجی شرکت کنند و نظر خود را با سه گزینه خوب، بد و بیتفاوت نشان دهند، به علاوه این نتیجه را هم گرفت که عدم ابراز علاقه به معنی این است که والدین مسوولیتپذیر به هر حال نیاز و یا خواستی به این سیستم کنترل محتوا ندارند. همچنین در این ستون این عقیده مطرح شد که گروههای فعال و سیاستمداران هنگامی که به میان عوام میروند سبب میشوند رسانه تلویزیون بسیاری از منابعش را صرف عذرخواهیکردن و دفاعکردن میکند. نامههای به سردبیری و مقالههایی که فعالان اجتماعی تورنتو به چالش کشیدن این دیدگاههایی را که نادیده گرفته و یا رد شده بود، دنبال کردند.
راهبرد جدید
در پائیز ۱۹۹۶ دو عضو موسسه کانادایی پخش سراسری (CAB) قوانین خود در مورد خشونت را که توسط CRTC در دوران ریاست اسپایسر تصویب شده و توسعه دادهشده بود، نادیده گرفتند: Global Television خشونت بیسابقهای را با پخش مجموعه Millennium و CTV با مجموعه Poltergeist: The Legacy به تصویرکشیدند. نشان داده شد که درخواست از شورای استانداردهای پخش کانادا (CBSC) بیفایده است. به گفته «رون کوهن» اگرچه مسلما نمایش مصور و ویرایش این ژانر از برنامهها ممکن است سبب افزایش ترس یا وحشت در مخاطبان بزرگسال شود، اما صحنههای حاوی عناصر خشونتآمیز جزئی از نمایش پنداشته میشوند. تنها منبع در اختیار گروههای اجتماعی ایجاد یک کمپین برای ترغیب به بایکوت تبلیغگران بود. در ۱۴ می ۱۹۹۷، CRTV نتایج را اعلام کرد. ۱۳ شرکت از ۲۵ اسپانسر بزرگ، آگهیهای خود را متوقف کرده بودند. در همین زمان، اعلام شد که پخش مجموعه تلویزیونی Poltergeist: The Legacy به دلیل درجهبندی پائین متوقف شده است.
همواره بیش از گذشته مشخص میشود که تنها به کمک بایکوت تبلیغاتی است که فشارهای عمومی نشان میدهند، قابلیت اثرگذاری بیشتری دارند. نمونه تازهتر آن واکنش سریع و تند آگهیدهندگانی که حمایت خود را از اجرای رادیویی «هوارد استرن » به دنبال آغاز برنامه رادیوییاش در دوم سپتامبر ۱۹۹۷ بر روی رو موج رادیویی در مونترال و تورنتو قطع کردند. در دقایق ابتدایی پخش برنامه بر روی آنتن، پشت آن نقاب شوخی و خنده، و در حالیکه او جمعآوری قانونی کمکهای از راه دور بالغ بر میلیونها دلار را هدایت میکرد، با گفتن اینکه همه فرانسه زبانها بهتر است از کانادا بیرون بروند، به بسیاری از مخاطبانش توهین کرد. واکنش مشابهی نیز زمانی که او به مخاطبانش در تورنتو توهین کرد، روی داد. در ۱۴اکتبر ۱۹۹۷، C-GAVE در خبری اعلام کرد ۱۴ اسپانسر بزرگ حمایت خود از این برنامه را قطع کردهاند.
جدای از تصمیماتی که در بخشی از مجمع رسانههای کانادا «Western International Communication» و CHUM Ltd مبنی بر آوردن هوارد استرن به دو تا از بزرگترین بازارهای رادیویی کانادا برای ترمیم درجهبندی پایین خود گرفته شد، مرحله مهم دیگر در مساله خشونت در صنایع ارتباطاتی که با فرومایگی جدیدی در سال ۱۹۹۷ مشخص میشود، آمدن گروه راک نمایشی Marilyn Manson در اوایل این سال بود. حضور این گروه نمایش مشابهی بود از طمعورزی لجام گسیخته شرکتی که منجر به ایجاد قواعدی در قوانین مربوط به ابراز تنفر در کانادا شد، اما اینبار یکی از بزرگترین و معتبرترین دانشگاههای کانادا نیز به این روند کمک کرد.
در ۳۱ جولای ۱۹۹۷ با مشارکت Show Communication که صاحب ایستگاهی رادیویی به نام The Edge است و MCI Music متعلق به Seagram's به، دانشگاه تورنتو در Varsity Arena میزبان کنسرت Marilyn Manson بود. این گروه آمریکایی نام خود را از «چارلز میسون» جنایتکار زنجیرهای و متجاوز جنسی گرفته بود. افعال و سبک زندگی قاتلین زنجیرهای مختلف در اشعار بسیار ناامیدکننده این گروه مورد توجه قرار میگرفت و خودکشی، نژادپرستی، ضدیهودیگرایی و زنستیزی با حرکات و رفتارهایی نظیر حمل صلیب شکسته و نمادهای مختلف نازیستی ترویج میشد.
با وجود اعتراضها، حملات و ناامیدیهایی که از سوی گروههای اجتماعی مختلف، اتحادیه حقوق بشر کاتولیک، اتحادیه ضد توهین بنای برث Bnai Brith Anti-Defamation League و اعضای هیات عملی و فارغالتحصیلان دانشگاه تورنتو بیان شد، اما بروس کید مدیر اجرایی دپارتمان ورزش و سرگرمی، رییس دانشگاه تورنتو کسی بود که مسیر مساله را با مخالفت با لغو کنسرت و رد درخواستها تغییر داد. کید در عوض معتقد بود که دانشگاه محل مناسبی است که موضوعاتی نظیر تجلیلکردن از قتلهای زنجیرهای و نژادپرستی میتواند در آن مورد بحث قرار گیرد، در هر حال او به هیچوجه قانعنشده بود که این نوع از سرگرمی آثار آسیبزنندهای دارد. در ملاقات دو ماه بعد بیشترین قولی که او توانست بدهد این بود که ترتیب محفاظت پلیس از مراسمی را که گروه مشابه دیگری در دانشگاه برگزار میکند، بدهد. او تاکید کرد که این گونه خاص موسیقی در میان دانشجویان بسیار محبوب است و در هر حال او او علاقه ندارد عملی را انجام دهد که منجر به افزایش شهریه دانشجویان شود.
این حادثه به طور خاص قابل توجه است، زیرا متاسفانه در نشستی که برای بررسی کردن موضوع خشونت رسانهای فراگیر باور عمومی بر این بود که «آموزش» بهترین راه بررسی کردن این مشکل جامعالاطراف است. برای آنهایی از ما که نگران دغدغه آلودگی فرهنگی را داریم، تشخیص و به چالش طلبیدن هجوم شتابان ارزشهای بازاری به درون تمام سطوح جوامع آموزشی، به خصوص با توجه به تاکید کنونی بر تغییرات ساختاری و کاهش و قطع بودجههای آموزشی، فوریت دارد. همچنین به همان اندازه تشخیص یافتههای گربنر در روندهای توسعه تاثیر سرگرمی رسانهها اهمیت دارد. این یافتهها نشان میدهد عادتهای مصرف شدید، به خصوص در میان خانوادههای با درآمد و تحصیلات اندک، به این معنی است که بسیاری از این موارد نادیدهگرفتن حقوق شهروندان به سیاستهای ایالتی در مورد ازدواج، نظیر قوانین و دیگر سنجهها آسیب میزند. گربنر اشاره میکند که ما با رشد ناگهانی نئوفاشیسم در زیر نقابی از سرگرمی و تفریح روبرو هستیم. او خود در جریان جنگ جهانی دوم از صفوف نازیها گریخته و در کنار متحدان آمریکا جنگیده بود، از آن موقع نیز به عنوان یکی از مشاهیر پیشگام در حوزه آموزش رسانهها، یافتههای بیشماری را که نشانگر این است که آثار محافظت نشده تلویزیون میتواند به نئوفاشیسم منجر شود.
سواد رسانه ای: چه کسی به آن نیاز دارد؟
سنجش مجدد روندهای توسعه دوره تحصیل سواد رسانهای در مطالعات فرهنگی و در اجتماعات آموزشی و دانشگاهی به طور گسترده و همینطور برای دانشجویان و بزرگسالان ضرورت مییابد. نیاز واقعی این است که بزرگسالان فهم بهتری درباره اینکه رسانهها چطور کار میکنند، پیدا کنند. در این میان توجه بیشتر به معانی تاریخمند سانسور و آزادی بیان است و اینکه چگونه این مفاهیم توسط علایق و منافع بنگاههای غولپیکر رسانهای برای محافظت از آزادی بیحصر بنگاه به کار میروند؛ بدون اینکه توجهی به تخریبهای اجتماعی و فرهنگی آن صورت پذیرد. پیش از آنکه به تغییراتی پراهمیت نیاز پیداکنیم، عموم مردم باید یادبگیرند که پاسخگویی و مسوولیتپذیری بیشتری از بنگاههای غولپیکر رسانهای طلب کنند که اکنون برای استفاده از طول موجهای عمومی هرجایی که بخواهند، آزاد هستند. این آزادی در زمانی که سایر صنایع هر روز بیش از گذشته نسبت به تخریب محیط زیست مسوول شناخته میشوند، معافیت چشمگیری است.
سواد رسانهای به چه معناست؟
به عنوان یک مقوله انتقادی ارتباطات در سالهای آینده، سواد رسانهای برای آدمهای مختلف معانی مختلفی دارد. در دهه گذشته دورههای تحصیلی در مدارس به اینسو گرایش یافتهاند که بر رمزگشایی و ساختارشکنی معانی و پیامهایی در رسانههای جمعی تاکید کنند تا دانشآموزان این توان را پیدا کنند که میان و ذیل خطوط و تصاویر متن را بخوانند. تخمین زده میشود دانشآموزی که دوره دبیرستان را به پایان میرساند حدود ۱۱هزار ساعت در مدرسه بوده است و در مقابل ۱۵هزارساعت تلویزیون تماشا کرده است، این میزان جدای از زمانهایی است که برای دیدن فیلم و ویدئو صرف میکند، مجله و روزنامه میخواند، وبگردی میکند، به موسیقی گوش میکند، پیامهای تبلیغاتی را میبیند و یا مشغول بازیهای کامپیوتری است.
زمانی که این بچهها به سن هجده سالگی میرسند، شاهد صدها هزار عمل خشونتآمیز و آگهی تجاری از مجرای صور مختلف همگراشده رسانههای جمعی بوده است.
در حالیکه در مدارس کشورهای مختلف اهمیت و ارزش بیشتری در توسعه پیشگامیهای تحصیلی برای سوادرسانهای وجود دارد، شواهد حاکی از آن است که در کانادا مواد و منابع سواد رسانهای برای معلمها فاقد نظریه اجتماعی و توسعهای برای کودکان است که میتواند منجر به شکلگیری رویکردی خنثی به قالبهای خشونتآمیز در فرهنگ عامه شود. به عنوان رئیس C-GAVE و یکی از مشارکتکنندگان در بررسی صنایع پخش سراسری، درباره اینکه چگونه این صنعت باید به خواست رو به رشد عمومی درباره خشونت کمتر در تلویزیون پاسخ دهد، انتظار از مدیر یکی از موسسات استانی انجمن سواد رسانهای به عنوان یکی از قویترین منتقدان شورای استانداردهای پخش سراسری کانادا، ناامیدکننده بود زمانی که این انجمن در سال ۱۹۹۴ قانونی را وضع کرد که بر اساس آن برنامه Mighly Morphin Power Rangers برای کودکان بسیار خشونتبار توصیف کردند اما موضعی که گرفته شد این بود که این غیرمنصفانه است که بنگاه Saban در کالیفرنیا را به خاطر تولید و توزیع این برنامه عنوان مقصر مطرح شود، در هر حال، برای انتقادکردن، معلمها و والدین تنها مسوول مشکلات هستند زیرا آموزش تنها راه و شدنیترین راهحل است.
با وجود صدها مطالعه انجام شده در این مورد در سی سال گذشته و اجماع رو به رشد میان مقامات دولتی، سخنگویان صنایع و اعضای گروههای پژوهشی درباره اینکه بحث بر سر یافتههایی که آثار زیانبار را نشان میدهند، خاتمه یافته است، اکنون و پس از آنکه کیث اسپایسر از ریاست CRTC برکنارشد شاهد این هستیم که بسیاری از معلمهای کانادایی سواد رسانهای بر اینکه نتایج به دست آمده قابل تعمیم و فراگیر نیستند تاکید دارند و معتقدند سرگرمیهای پرتحرک برای کودکان آسیبزننده نیستند. نگاهی به ویرایش دوم هندبوک اخیر AML با عنوان «رسانههای جمعی و فرهنگ عامه» که در سال ۱۹۹۶ منتشر شده است، این را نشان میدهد.
باور غالب این است که اگر تنها والدین وقت بگذارند و با کودکان درباره ارزشهای واقعی و قابل احترام خانواده، برابری و عدم خشونت سخن بگویند، آنها به سادگی اعتماد نمیکنند و هر چه را که در تلویزیون و یا صفحه رایانه ببینند تقلید نمیکنند. ناسازگاری اساسی میان اینکه یک نفر خود را با محتوای خشونتآمیز سرگرم سازد و در همان حال بتواند خود را از آثار جانبی آن دور نگاه دارد، از دیگر مواردی است که مورد توجه قرار نگرفته است. حضور روبه رشد شخصیتهای مونث در فرهنگ عامه به عنوان یکی از جنبههای مثبت خشونت بصری در سرگرمیها در نظر گرفته میشود. همچنان شواهد اندکی دال بر نفوذ برنامههای آموزشی مبتنی بر نظریه فمینیستی بر اساس مدلهای شراکتی و نه تسلطی در رابطه میان مردم، بدون توجه به جنسیت آنها وجود دارد، اما اغلب شاهد چالشهای کمتر و کمتری بر سر آن هستیم. تحلیل رسانهها به ندرت شامل نقد تفاوتهای عمیق در تعادل قدرت است. رویکردی بهتر میتواند بر دایره وسیع رسانهها نظیر فیلمها، تبلیغات، کارتونها، طنزهاینودشبی، شبکههای تلویزیونی موسیقی، بازیهای ویدئویی و محتوای مرتبط با آن در اینترنت و اثر همه این رسانهها همگراشده بر توسعه، نگرش، رفتار و فرهنگ ما باشد. نیاز به این وجود دارد که چگونگی اثرگذرای همکاری خانه و مدرسه با یکدیگر در نقش رسانهها در شکلگیری توسعه و رشد، یادگیری و رفتار فرزندان مورد بررسی قرار گیرد.
بخش دیگر برنامه آموزشی فعلی کارهای توسعهای سواد رسانهای شامل تاکید بر شغلهای آیندهای است که در بخشهای آموزش و دانش اقتصاد دانشمحور ایجاد میشود که تحلیل شغلی همزمان در همه این حوزهها کمتر مورد آزمون جدی و تائید قرارگرفته است. به طور مشخص نیاز ادامهداری به تکنیکهای تولید و کاربردی که باید یادگرفتهشوند وجود دارد؛ اما همچنین نیاز به آزمون جدی مفاهیم بزرگتر برای تغییرات غیرقابل اجتناب سبک زندگی نسلهای آینده وجود دارد که به بازتعریف معنی کار، فراغت، و تبادل تجاری نیاز دارد. اینها هنوز به طور جدی الگوهای یادگیری در رابطه با رسانههای جمعی را تحت تاثیر قرار میدهند. در مجموع فنآوریهای پیچیده ارتباطاتی به زودی به کلاسهای درس، کتابخانهها و سایر مولفههای گروههای آموزش نفوذ میکنند و معلمها و سیاستگذاران مشتاقانه آنها را میپذیرند، بدون اینکه توجهی جدی به ارزشهای بازارمحوری که آنها با خود میآورند، شود. همچنین شواهدی در جنبش صنعتی سواد رسانهای وجود دارد که توسعه وسایلی مورد رجوع را در همکاری گاه به گاه با کارشناسان پیشرو در توسعه برنامه آموزشی برای اهداف آموزشی سواد رسانهای در مدارس، برگزیده است، و این کار را به عنوان تمرینی در حوزه روابط عمومی به منظور عقلانی کردن نظام رسانهای موجود انجام داده است.
جنبش سواد رسانهای جدید
در سطح جهان، در حال حاضر شواهدی مبنی بر شکلگیری جنبش سواد رسانهای جدید وجود دارد، این جنبش با توجه به پذیرش رشد مونوپولی رسانهها و پیامد چالشهای مربوط به رشد دموکراسی قابل پیشبینی بود. برای نمونه میتوان به دو کنفرانس اخیر «رسانه و دموکراسی» در ایالات متحده آمریکا اشاره کرد. نخستین نشست این کنفرانس در سال ۱۹۹۶ در سانفرانسیسکو و دومین نشست آن در اکتبر ۱۹۹۷ در نیویورک برگزار شد. سازماندهندگان این کنفرانس معتقد بودند که از زمان برگزاری نخستین نشست در مارس ۱۹۹۶ انحصارگرایی رسانهای به طرز پایداری رشدکرده و بدترشده است. «تایم وارنر» امپراطوری «تد ترنر» را بلعیده است. همچون کمپانی «کنراد بلاک» در کانادا، روپرت مرداک نیز بدون کمترین اعتراض جدی به دنبال راهی برای گسترش امپراطوری خود است. علاوه بر این مرداک در سال ۱۹۹۷ از موسسه «بانی بریث» در نیویورک یک جایزه بشردوستانه نیز دریافت کرد.
در ایالات متحده در طول دوره ششماه تصویب برنامه عمل ارتباطات راه دور ۱۹۹۶ سیل پنجاه میلیارددلاری برای سرمایهگذاری در رسانههای جدید به راه افتاد. قدرت کمپانیهای رسانهای بزرگ کمیسیون ارتباطات فدرال در واشنگتن را مجبور کرد تا طیف دیجیتال را بدون دریافت هزینهای، در اختیار شبکههای تلویزیونی پخش سراسری قرار دهد که حدود ۷۵ میلیارد دلار به شرکتها کمک مالی کرد.
این مطالب در کانادا به چه صورت است؟ خوب همانگونه که «روبرت مکچنسی» در کتاب اخیرش «رسانههای شرکتی و تهدید برای دموکراسی» اشاره میکند برنامه عمل ارتباطات راه دور در ایالات متحده به طور موثری چراغ سبزی بود برای استحکام بنگاههای بزرگ و به همپوسته که هم اکنون بر بازارجهانی مسلط هستند. در این کانتکست در برخی حوزهها این برنامه عمل به قانونی جهانی تبدیل شد. در حقیقت اجماع رو به رشدی ظهور کرده و بر این باور است که سیاستهای بزرگ فرهنگی اکنون نه در یونسکو و دیگر سازمانها و آژانسهای بینالمللی که در سازمان تجارت جهانی مشخص و معین میشود.
آنچه اکنون نیاز است تا مورد توجه قرارگیرد یک Cultural counterpart با کمیسیون همکاری در محیط زیست مستقر در مونترال است، که در سال ۱۹۹۴ برای دنبالکردن تدارک برای حفاظت از محیط زیست در چارچوب پیمان نفتا (موافقتنامه آزاد تجاری آمریکای شمالی) میان کانادا، مکزیک و ایالات متحده آمریکا ایجادشد. تدارکات و خواست عامه برای اطمینان از حمایت از استانداردی خاص است که اهمیت بسیاری در مسایل مربوط به آلودگی فرهنگی دارد.
این مساله با موافقتنامه سرمایهگذاری چندجانبه (MAI) به طور رو به رشدی فوریت مییابد. موافقتنامهای که در سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه (OECD) بر روی آن بحث میشود. هدف MAI جلب سرمایهگذاران فراملی با حق نامحدود خرید، فروش و جابهجایی کسبوکار و دیگر داراییهایشان به هرجایی و هر زمانیکه بخواهند، است. این موافقتنامه مقرراتگذاریهایی گسترده قانونی در که در سراسر جهان در درباره دیگران در حال اجراست را منع میکند.
با وجود پیدایش چنین گرایشهایی، اگرمثبت نگاه کنیم هر نوع موافقتنامهای که منشوری جهانی از حقوق را در برگیرد در آینده میتواند تلاشهای یپشدستانهای برای واداشتن شرکتها و سرمایهگذاران فراملی به مسوولیتپذیری در قبال عامه مردم کشورهایی که میزبان آنها هستند، را سامان دهد. تا اینجا تلاشها برای در برگرفتن استانداردهایی قوی برای محیط زیست و مسائل کارگری به نتایجی پیچیده منجر شده است. در ۲۳ اکتبر ۱۹۹۷ در روزنامه «گلوب اند میل» آمد که کانادا پذیرش موافقتنامهای که آمریکا و برخی کشورهای اروپایی برای فراگیری و پذیرش استانداردهای یکدیگر تهیه کردهاند را رد کرده است، درحالیکه مکزیک و کرهجنوبی هم با هر نوع فکری درباره چنین استانداردی مخالفت کردهاند. نیاز به گفتن نیست که کالاهای فرهنگی ملاحظات زیست محیطی هم با خود دارد که در این مباحث مطرح هستند. حامیان اصول موافقتنامه، ایالات متحده و اتحادیه اروپا، قصد دارند موافقت ۲۹ کشور صنعتی عضو OECD را بررسی کنند و توافق جدیدی را برای کشورهای در حال توسعه ایجاد کنند. لزوما آنچه مورد بررسی قرار میگیرد مجموعهای از قوانین چندملیتی است بدون اینکه ورودی و یا نظری از سوی عموم به طور گسترده در آن پذیرفته شود.
پاسخها و واکنشهای ترکیبی
مهمترین بخش رسانههای جریان اصلی که فراموش شدهاند، آخرین تلاشهای ایشان برای تشدید و نهادینه ساختن تسلط شرکتی در همه حوزههای زندگی ماست.
در حقیقت، وسعتی که رسانه جریان اصلی، بعدها، با افزایش تمرکز شرکتی، به حاشیه راندند، شمار صداهایی را که شنیده میشد کاهش داد، و این واقعیت همچنان نادیده گرفته شده است. اغلب روزنامهنگاران با دنبالکردن معانی قدیمی سانسور، تحرک اجتماعی حول موضوعاتی نظیر خشونت رسانه ای را بر نمیتابند در حالیکه فزونی سانسور شرکتی کمتر و کمتر مورد توجه قرار میگیرد و شرکتهای ترکیبی، برنامه دیدن، شنیدن و خواندن ما را تنظیم میکنند. بهترین راه مقابله با این روند رو به رشد تسلط شرکتی، به عنوان پدیدهای غیر قابل اجتناب و حتی گاه مطلوب چیست؟
در سال 1996 ، جنبش محیط زیست فرهنگی یا CEM در دانشگاه وبستر در میسوری، پایهگذاری شد تا به این تهدید جهانی پاسخ دهد. ساختار حاکم و برنامه عمل در پیش گرفته شده این جنبش، بر مولفههای جدید مورد نیاز برای مطالعه و آموزش سواد در ارتباطات، برای اهداف آموزش عمومی در این گذرگاه حساس تاریخ بشریت تاکید داشت. پیش فرض اساسی آنها، تعهد به تنوع در رسانههای جمعی، شهروندانِ آموزشدیده هشیار نسبت به ارزشها و اعمال دموکراتیک و بر ضد هر دو گونه سانسور دولتی و شرکتی بود.
در ایالات متحده تقاضای رو به رشدی برای وضع مقررات دولتی برای اطمینان از این که این خروجیها پسندیده و ستودنی هستند وجود دارد. در کانادا وضعیت کمی متفاوت است. زیرا بسیاری از سیاستهای دولتی در واقع خشونت در رسانه را تشویق میکند. برای مثال میتوان به ترجیحات سرمایهگذاری بر روی تلهفیلم، اعمال هیأت استانی نظارت بر فیلم، و ارتقاء شهری محصولات فیلم وتلویزیون برای رشد اقتصادی که هدفش ایجاد شغل بدون توجه به محتوا بود، اشاره کرد. این روندها بعدها بر اهمیت تنوع در بخش خصوصی و عمومی تأکید کرد که سیاستگذاری فرهنگی را در جایگاه نخست قرار داد.
در کانادا و ایالات متحده، شواهد رو به رشدی درباره تکیه بر سِکس و خشونت به عنوان اجزای صنعتی کممایه، در کالاهای فرهنگی وجود دارد. زیرا این اجزا در بازار جهانی فروش خوبی دارند و بسیاری از مردم معتقدند این رویه سناریوی سالمی برای دهکده جهانی در هم تنیده ما نیست. اما در کانادا ما در حقیقت با پرداخت مالیات به این روندها یارانه هم میدهیم. علایق و منافع شرکتهای کانادایی اکنون پشت حمایت از آزادی بیان و با توسل به منشور حقوق و خوب بدون بی چون چرای محتواهای کانادایی، بدون توجه به طبیعت آنها پنهان شده است. آنچه که باید مورد تصدیق قرار گیرد این است که علیرغم شایستگی هنری تحسینآمیز در بسیاری از صورتهای قابل بحث در فرهنگ عامه، یارانه مالیاتی که تولید آنها را بدون توجه به شواهدی کامل درباره آثار اسیبزننده آنها تشویق میکند، نباید و نمیتواند به طور خاص، در حوزه ممنوعیت بودجهای و تغییر سیاستها به سوی سنجش پیشگیرانه در برنامههای رفاهی، بهداشتی و اجتماعی اجرایی شود.
در فستیوال فیلم کن در بهار 1997، زمانی که Atom Egoyan بابت فیلم The sweet Hereafter با موضوع فرعی زنای محارم میان یک وکیل و دخترش، برنده جایزه شد، مورد پرسش منتقدان آمریکایی در یک کنفرانس مطبوعاتی قرار گرفت که چرا کاناداییها، اخیراً یکی پس از دیگری فیلمهایی منحرف تولید میکنند. او خندید، و شرح داد که راز بزرگ ناگفته در کانادا این است که برای جلب حمایت دولت از یک فیلم، باید موضوعی منحرف داشته باشید. فرد دیگری که حضورش در کن جدلآمیز شد Lynne Stopkewish بود که درفیلم Kissed بازی کرد. این فیلم درباره گرایش اروتیک به لاشه انسان مرده بود. در سال 1996 فیلم حادثهای و سکسی «دیوید گروننبرگ»، نیمی از منتقدان سینمایی را به این واداشت تا در فستیوال کن به تماشای آن بروند. در پایان مصالحهای شد و او جایزهای به خاطر جسارت در ساخت این فیلم دریافت کرد. توزیع این فیلم در نروژ و بخشهای خاصی از بریتانیا ممنوع شد. غول رسانههای آمریکا، تِد ترنر، تلاش ناموفقی برای منع ورود فیلم به امریکا داشت. اما در کانادا، گروننبرگ از حمایت کامل رسانههای جریان اصلی چه خصوصی و چه عمومی برخوردار شد. در واقع هیچکس درباره ریشه حمایت قابل توجه او از «تله فیلم» در این سالها نپرسید، کمپانیای که تولید این فیلم خاص را بر عهده داشت. این تنها نمونه حمایت کاملا سازماندهیشده از سوی رسانههای جریان اصلی و رسانههای با بودجه عمومی از خشونت وحشتناک نیست. نویسنده کتاب «روان آمریکایی» که به عنوان نویسنده مورد علاقه قاتل سریال کانادایی پل برناردو، شناخته میشود، یک ماه پس از اعلام نتیجه دادگاه، به فستیوال بینالمللی نویسندگان در تورنتو دعوت شد. همچنین روزنامههای بزرگ کانادایی و شبکه تلویزیونی عمومی انتاریو، وی را همچون چهرهای محبوب نشان دادند. در واقع مراقبت بیشتری از رسانههای جریان اصلی چه خصوصی و چه عمومی در کانادا وجود دارد تا بزرگسالان بیاموزند، چگونه غولهای رسانهای شرکتی و سود محور از تخفیف مالیاتی موسسات فرهنگی برای تولید محصولات آسیبرسان، استفاده میکنند.
برنامهای برای عمل
با این مجموعه انتقادات پیشآمده چه باید کرد؟ برنامه عمل CEM میثاقی را میان ۱۵۰ سازمان در سراسر دنیا پایه گذاشت که که شامل ۲۵ماده بود. همه این موارد در گزارش نخست جنبش محیط زیست فرهنگی آمده است.. شش بند از این مواد در دو نشست هیات اجرایی CEM به عنوان اولویتهای اصلی در نظر گرفته شده است در هر دوی این نشستها جرج گربنر به عنوان رییس نشست حضور داشت. این بندها خواهان تعیین روزی برای عمل با توافق جهانی بودند که به ابزاری برای آموزش با هدف افزایش آگاهی درباره انتقادات موجود فرهنگی و ارایه جایگزین باشد. همه اعضای CEM برای تقویت هماهنگی موجود برای انجام ماموریت و برقراری اتصال میان سازمانها مورد توجه قرار گرفتند. پیشنهاد این بود که برنامهای برای فیلمهای سال۲۰۰۰ مطرح شود و تمرکز اصلی نیز بر روی خشونت رسانهای باشد.
مجموعهای از ویدئوهای آموزشی با موضوعاتی حول میثاق تهیه شده برای عمل در CEM آماده شدند. هدف افزودن بر منابع موجود نظیر مجموعه سه قسمتی از «سیگنال تا نویز» با تاکید بر رابطه پویای میان دموکراسی و رسانه بود که شبکههای خدمت عمومی در پاییز ۱۹۹۵ در ایالات متحده آن را پخش کردند. اولویتهای دیگر حول ایجاد یک کمیته قانونی علیه انحصارگرایی رسانهای به عنوان بخشی از یک برنامه قوی و مدافعهجویانه برای بررسی مکان ایجاد چالشی ساختاری با انحصار رسانهها بود.
پیشگامی دیگر با تاسیس یک کمیته تحقیق رسانههای مردمی برای ایجاد یک امتیازنامه ارتباطات مردمی بود که سندی زنده با یک کیمته بینالمللی رده بالا باشد و از حامیان تقدیر کند و متخلفان از امتیازنامه را مجازات کند. قصد CEM این بود که با شماری از سازمانها برای اینکه مطمئن شود همه قارهها را نمایندگی میکند همکاری کند.
جایزهها و بورسها برای افراد و سازمانها به کارهایی تعلق میگرفت که عالی و نوآورانه باشند و منجر به انصاف، درستی و راستی در پخش سراسری باشند.
اولویت دیگر برنامه انتشارات پنج قسمتیای بود که برای چاپ عادی گزارش، برای بهبود بروشور و توسعه وبسایت CEM طراحی شد، مجموعهای از هزار سازمان که که ماموریت و کار آنها بر اساس CEM و کمپین تبلیغاتی سالانه آن بود.
نخستین و بهترین راه در تمام کشورهای موجود به طور آشکاری برای نظارت بر صنایع ارتباطاتی از سوی ساختارموجود قانونگذاری در کشورها بود تا این صنایع را به سوی منافع عمومی سوق دهند. یکی از مقامات صنایع ارتباطاتی پوشش خبری روزنامه گلوباندمیل را از رسیدن هوارد استرن به کانادا در ۲۸ اوت ۱۹۹۷ به عنوان لحظهای تعیینکننده برای CRTC یاد کرده است. «برنامه عمل پخش سراسری» که بر اساس آن قانونگذاران فدرال پخش سراسری هرگونه بدزبانی و توهین را به هر فرد و یا گروهی را از سر نفرت و کینه و بر اساس تفاوت نژادی، ملی، قومی،رنگ پوست، مذهبی، جنسیت، گرایش جنسی، سن و ناتوانی جسمی و ذهنی ممنوع کرده بودند.
در همین زمان آنهایی که قصد تدریس سواد رسانهای و فراهم آوردن آموزش عمومی را داشتند، باید برای نشاندادن هم رسانه و هم محتوای آن خود را آماده میکردند. یکی از این دو بدون دیگری همه ما را به چرخه تمام نشدنیای میاندازد که سبب اغوای بیشتر ما توسط حاکامان اقتصادی میشود. ما و فرزندانمات همانگونه که «نیل پستمن» به آن اشاره میکند در نهایت و به سادگی هرچه تمامتر «در عیش زندگی میکنیم و در خوشی میمیریم».
این مقاله ترجمهای است از:
International Communication Gazette 1998; 60; 155
Media Literacy: Who Needs it and What Does it Mean?
Rose A. Dyson
نوشته جديد وب رسانه و ارتباطات:
"نام «روابطعمومي»را عوض کنيم"
لطفاً اظهار نظر فرمائيد.